دلم تنگه دوباره تنگ . خسته ی خسته ... مثل یه مسافری که روزها ماه ها و سالها توی جاده ی زندگی با پای پیاده سفر کرده و هنوزم به انتهای جاده نرسیده رمق به ادامه دادن به راه را ندارم نمی دونم چرا پاهام سست شدن .دستام سردن و بدنم می لرزه نمی دونم شاید این راه را تنهائی ادامه بدم . شاید همسفرم را ازدست دادم دلیل خستگیم همینه نداشتن یه همسفر یه همدرد یه همزبون .
اون هم توی جاده ی زندگی تنهام گذاشت و آروم آروم ازم دور شد .
بهم می گفت :
تو با نبودم من زودتر می تونی به پایان راه برسی می گفت :
اگه یه همسفر بهتر از من پیدا کنی اون می تونه تو را بهتر همراهی کنه می گفت :
من که همش موجب آزار و اذیت توام همش باید بار من را ، هم بدوش بکشی .
بعد آروم بهم می گفت :
خوب عزیزم تو که اینجوری بیشتر خسته می شی . پس بهتر برم تا بتونی راحت تر به راهت ادامه بدی .
عزیزم تو باید به آخر جاده برسی ولی من اگه باشم شاید مانعت بشم .
اما اون نمی دونست که :
من از اون انرژی می گرفتم . نمی دونست که اگه نباشه خسته تر از خسته می شم ندونست که اگه بره و تنهام بزاره پاهام پای نای ادامه دادن و رفتن تو این جاده ی طویل را نداره اصلاً شایدم می دونست شاید می دونست که من بدون اون نمی تونم ادامه بدم واسه همین رفت . نمی دونم به خدا شاید می خواست این حرفا را بهانه کنه که از شر من خلاص بشه شایدم همسفری بهتر از من پیدا کرد که بتونه بهش تکیه کنه من که پاک گیج شدم . نمی دونم باید چیکار کنم . نمی دونم دلیل این حرفها و این کارها چیه ؟
نمی دونم اینا همش بهانست یا چیزی غیر از اینه اگه شما دوستای خوبم می دونین بهم بگین و کمکم کنین بهم بگین که تنهائی به راهم ادامه بدم یا اینکه منتظر یه همسفر باشم . و لی چیزی که خیلی خوب می دونم اینه که هیچ همسفری بهتر از اون نیست .
دوست دارم ..................
نظرات شما عزیزان:
بشار ![](/commenting/avatars/kolbetanhaie-309961.jpg)
ساعت10:31---10 اسفند 1389
سلام همسفر واقعی ما تو همه جا خداوند هست که حتی ما هم ترکش کنیم اون ما رو ترک نمیکنه ولی ما ها تو دنیا هم نیاز به همسفر داریم اونهم عشق مون هست بنظر من معشوق را نباید به هیچ وجه و علتی از دست داد به هر قیمتی باید موند و به پاش سوخت چون اونوقت هست که آدم آروم میشه چون خودش خواسته هیچوقت هم پشیمون نمیشه و ارزشش رو هم داره . قربان دل همه ی عاشق ها !